میتونید هر روز به سایت ما سر بزنید و مطالب جدید مارو بخونید

داستان کوتاه نمیتوانم

یک داستانخانم معلمی در آمریکا کاری کرد که اسم او در تمام کتاب های تربیتی و پرورشی چاپ شد.تمام دوستانی که در دانشگاه علوم تربیتی و روانشناسی تربیتی خوندن امکان ندارد که قضیه این خانم رو نخونده باشند.معلمی با 28 سال سابقه کار به اسم خانم "دُنا".خانم دُنا یک روز رفت سر کلاس با یک جعبه کفش.جعبه ی کفش رو گذاشت روی میز.

به دانش آموزها گفت "بچه ها میخوام "نمی تونم هاتون" رو یا بنویسید یا نقاشی کنید و اینها رو بیارید بریزید در جعبه ی کفشی که روی میز منه""من نمی تونم خوب فوتبال بازی کنم."" من نمی تونم دوچرخه سواری کنم.""من نمی تونم درس ریاضی رو خوب یاد بگیریم""من نمی تونم با رفیقم که قهر کردم، آشتی کنم"
"من نمی تونم با داداشم روزی سه بار تو خونه دعوا نکنم"بچه های دبستانی شروع کردند به کشیدن نمی توانم هاشون.خودش هم شروع به نوشتن کرد.
نمیتونم ها یکی یکی در جعبه ی کفش جا گرفت.وقتی همه ی نمی توانم ها جمع شد در جعبه رو بست و گفت "بچه ها بریم تو حیاط مدرسه"بیلی برداشت و گودالی حفر کرد.گفت "بچه ها امروز میخوایم نمی تونم هامون رو دفن کنیم"جعبه رو گذاشت توی گودال و شروع کرد با بیل روی اون خاک ریختن.وقتی که تمام شد به سبک مسیحی ها گفت "بچه ها دست های هم رو بگیرید"خودش هم شد پدر مقدس و شروع کرد به صحبت کردن."ما امروز به یاد و خاطره ی شاد روان «نمی توانم» گرد هم آمدیم. او دیگر بین ما نیست. امیدوارم بازماندگان او «می توانم» و «قادر هستم»، روزی همانند او در تمام جهان مشهور و زبان زد شوند و «نمی توانم» در آرامگاه ابدی خود به سر برد."به بچه ها گفت "برید کلاس".بچه ها وقتی وارد کلاس شدن دیدن مقداری کیک و مقدار زیادی پفک داخل کلاس گذاشته شده.وسط کیک یک مقوا بود و نوشته بود "مجلس ترحیم نمی توانم"!بعد از اینکه کیک رو خوردن، مقوا رو برداشت و چسبوند کنار تابلوی کلاس.تا پایان اون سال تحصیلی، هر کدوم از بچه ها که به هر دلیلی به معلمش می گفت "خانم، نمی تونم"، در جوابش خانم دنا یه لبخندی می زد و اون مقوا رو نشونش می داد و خود اون بچه حرفش رو می بلعید و ادامه نمی داد.پایان اون سال تحصیلی شاگردان خانم دُنا بالاترین نمره ی علمی رو در مدرسه ی خودشون کسب کردند.
یه قول همین الان همه مون به هم دیگه بدیم. قول بدیم نمی توانم ها رو خاک کنیم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
MR.prograM

داستان کوتاه سنگتراش

روزhttp://hamgardi.com/H_Images/s_10504/2m0C78/%D8%B3%D9%86%DA%AF-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%A7%D9%81%D8%B3%D8%A7%D9%86%D9%87-%D8%A7%DB%8C-%D8%B1%D9%88%D8%B3%D8%AA%D8%A7%DB%8C-%D8%AE%D9%88%D8%B1%D9%86%D8%AC-18936-%D9%87%D9%85%DA%AF%D8%B1%D8%AF%DB%8C.jpgی، سنگتراشی که از کار خود ناراضی بود و احساس حقارت می‌کرد، از نزدیکی خانه بازرگانی رد می‌شد. در باز بود و او خانه مجلل، باغ و نوکران بازرگان را دید و به حال خود غبطه خورد و با خود گفت: این بازرگان چقدر قدرتمند است! و آرزو کرد که مانند بازرگان باشد.در یک لحظه، او تبدیل به بازرگانی با جاه و جلال شد. تا مدت‌ها فکر می‌کرد که از همه قدرتمندتر است. تا این که یک روز حاکم شهر از آنجا عبور کرد، او دید که همه مردم به حاکم احترام می‌گذارند. حتی بازرگانان.


مرد با خودش فکر کرد: کاش من هم یک حاکم بودم، آن وقت از همه قوی‌تر می‌شدم!در همان لحظه، او تبدیل به حاکم مقتدر شهر شد. در حالی که روی تخت روانی نشسته بود، مردم همه به او تعظیم می‌کردند. احساس کرد که نور خورشید او را می‌آزارد و با خودش فکر کرد که خورشید چقدر قدرتمند است.او آرزو کرد که خورشید باشد و تبدیل به خورشید شد و با تمامی نیرو سعی کرد که به زمین بتابد و آن را گرم کند.پس از مدتی ابری بزرگ و سیاه آمد و جلو تابش او را گرفت. پس با خود اندیشید که نیروی ابر از خورشید بیشتر است، و تبدیل به ابری بزرگ شد.کمی نگذشته بود که بادی آمد و او را به این طرف و آن طرف هل داد. این بار آرزو کرد که باد شود و تبدیل به باد شد. ولی وقتی به نزدیکی صخره سنگی رسید، دیگر قدرت تکان دادن صخره را نداشت. با خود گفت که قوی‌ترین چیز در دنیا، صخره سنگی است و تبدیل به سنگی بزرگ و عظیم شد.همان‌طور که با غرور ایستاده بود، ناگهان صدایی شنید و احساس کرد که دارد خرد می‌شود. نگاهی به پایین انداخت و سنگتراشی را دید که با چکش و قلم به جان او افتاده است!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
MR.prograM

فصل سوم علوم تجربی نهم

فصل سوم علوم تجربی نهم

 

نمونه سوالات علوم تجربی نهم - فصل سوم

سوالات چهار گزینه ای

نمونه سوالات فصل 3

 

نکات کلیدی و مطالب مهم فصل سوم علوم تجربی نهم

جهت دریافت فایل ها بر روی تصاویر کلیک نمایید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
MR.prograM

فرم گزارش کار ازمایشگاه

فرم گزارش کار آزمایشگاه

 

برای دریافت فایل بر روی تصویر کلیک کنید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
MR.prograM

داستان کوتاه زندگی خروسی

دشربت سرماخوردگیختری ازدواج کرد و به خانه شوهر رفت ولی هرگز نمی توانست با مادرشوهرش کنار بیاید و هر روز با هم جرو بحث می کردند.عاقبت یک روز دختر نزد داروسازی که دوست صمیمی پدرش بود رفت و از او تقاضا کرد تا سمی به او بدهد تا بتواند مادر شوهرش را بکشد!

داروساز گفت اگر سم خطرناکی به او بدهد و مادر شوهرش کشته شود، همه به او شک خواهند برد، پس معجونی به دختر داد و گفت که هر روز مقداری از آن را در غذای مادر شوهر بریزد تا سم معجون کم کم در او اثر کند و او را بکشد و توصیه کرد تا در این مدت با مادر شوهر مدارا کند تا کسی به او شک نکند.
دختر معجون را گرفت و خوشحال به خانه برگشت و هر روز مقـداری از آن را در غـذای مادر شوهـر می ریخت و با مهربانی به او می داد.
هفته ها گذشت و با مهر و محبت عروس، اخلاق مادر شوهر هم بهتر و بهتر شد تا آنجا که یک روز دختر نزد داروساز رفت و به او گفت: آقای دکتر عزیز، دیگر از مادر شوهرم متنفر نیستم. حالا او را مانند مادرم دوست دارم و دیگر دلم نمی خواهد که بمیرد، خواهش می کنم داروی دیگری به من بدهید تا سم را از بدنش خارج کند.
داروساز لبخندی زد و گفت: دخترم ، نگران نباش. آن معجونی که به تو دادم سم نبود بلکه سم در ذهن خود تو بود که حالا با عشق به مادر شوهرت از بین رفته است. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
MR.prograM

عکس های دیدنی از حیوانات


مجموعه جالب از دیدنی ترین و جالب ترین عکس ها از دنیای شگفت انگیز حیوانات 

http://s4.picofile.com/file/8177722192/amazing_animal_pictures_2.jpg

http://s6.picofile.com/file/8177722226/amazing_animal_pictures.jpg

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
MR.prograM

دانلود فیلم گشت2

کاور اهنگ گشت دو

نام اثر: فیلم گشت ارشاد 2

مخاطب: بزرگسالان

کیفیت ها: full hd 1080p – hd 720p – sd 480p – 5stars

امتیاز: IMDb 6.6/10

مخاطب: بزرگسالان

نوع فیلم: سینمایی

محصول: ایران

موضوع: کمدی – اجتماعی

کارگردان: سعید سهیلی (زاده ۱۳۳۸ در تربت حیدریه) کارگردان و فیلم‌نامه‌نویس اهل ایران است. وی فعالیت هنری خود را از حوزه هنری خراسان با تئاتر و فیلم‌سازی آغاز کرد.

نویسندگان: مهدی محمدنژادیان، سعید سهیلی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
MR.prograM

زندگی خروسی

باید از این تخم مراقبت کنند و بالاخره هم مرغ پیری داوطلب شد تا روی آن بنشیند و آن را گرم نگهدارد تا جوجه به دنیا بیاید.یک روز تخم شکست و جوجه عقاب از آن بیرون آمد.جوجه عقاب مانند سایر جوجه ها پرورش یافت و طولی نکشید که جوجه عقاب باور کرد که چیزی جز یک جوجه خروس نیست. او زندگی و خانواده اش را دوست داشت اما چیزی از درون او فریاد می زد که تو بیش از این هستی. تا این که یک روز که داشت در مزرعه بازی می کرد متوجه چند عقاب شد که در آسمان اوج می گرفتند و پرواز می کردند. عقاب آهی کشید و گفت: ای کاش من هم می توانستم مانند آنها پرواز کنم.مرغ و خروس ها شروع کردند به خندیدن و گفتند: تو خروسی و یک خروس هرگز نمی تواند پرواز کند.اما عقاب همچنان به خانواده واقعی اش که در آسمان پرواز می کردند خیره شده بود و در آرزوی پرواز به سر می برد.اما هر موقع که عقاب از رویایش سخن می گفت به او می گفتند که رویای تو به حقیقت نمی پیوندد و عقاب هم کم کم باور کرد.
بعد از مدتی او دیگر به پرواز فکر نکرد و مانند یک خروس به زندگی ادامه داد و بعد از سالها زندگی خروسی، از دنیا رفت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
MR.prograM

جمع کن کاسه کوزتو

http://images.persianblog.ir/70299_ugJD1ETI.JPGدر قدیم برای قمار بازی علاوه بر خانه هائی که در آن قمار راه می انداختند مکانهای مثل خرابه ها و پشت دروازه های شهر و روی پشت بام حمامها و جاهای کم رفت و آمد سفره هائی برای این کار گشوده میشد و گرداننده قمار را کاسه کوزه دار می گفتند


کاسه کوزه سمبل این حرفه بشمار میرفت و غرض از کاسه ظرفی بود که از هر یک تومان بُرد , یک قران سهم گرداننده یا قمار خانه دار در آن انداخته میشد یعنی یک دهم مبلغ بُرد و کوزه نیز گلدان دهن باریک یا کوزه کوچکی بود که تاس را در آن ریخته و تکان داده و روی بساط می انداختند تا از یک تا شش چه رقمی بنشیند

و البته هنگامی که کار به دعوا و چاقو کشی رسیده و آژان و پاسبان پست سر رسیده و به بساط قماربازها حمله می کردند اول کار آنها این بود که با لگدی کاسه و کوزه و بساط داخل سفره را به کناری پرت کرده و با گفتن جمع کن کاسه کوزه تو , همه اراذل را ریسه کرده و به کلانتری محل می بردند.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
MR.prograM

وای از دست خانم ها !

داستانروزی خانمی در حال بازی گلف بود که توپش تو جنگل افتاد. او دنبال توپ رفت و دید که یک قورباغه در تله گیر کرده است.قورباغه به او گفت : اگر مرا از این تله آزاد کنی سه آرزوی تو را برآورده می کنم .زن قورباغه را آزاد کرد و قورباغه گفت : "متشکرم" ولی من یادم رفت بگویم شرایطی برای آرزوهایت هست؛ هر آرزویی داشته باشی شوهرت 10 برابر آن را میگیرد.
زن گفت :....

اشکال ندارد !زن برای اولین آرزویش میخواست که زیباترین زن دنیا شود !قورباغه اخطار داد که شما متوجه هستید با این آرزو شوهر شما نیز جذابترین مرد دنیا می شود و تمام زنان به او جذب خواهند شد ؟زن جواب داد : اشکالی ندارد من زیباترین زن جهان خواهم شد و او فقط به من نگاه میکند !بنابراین اجی مجی ....... و او زیباترین زن جهان شد !برای آرزوی دوم خود، زن میخواست که ثروتمندترین زن جهان باشد !قورباغه گفت : این طوری شوهرت ثروتمندترین مرد جهان خواهد شد و او 10 برابر از تو ثروتمندتر می شود.زن گفت اشکالی ندارد ! چون هرچه من دارم مال اوست و هرچه او دارد مال من است ...بنابراین اجی مجی ....... و او ثروتمندترین زن جهان شد !سپس قورباغه از آرزوی سوم زن سوال کرد و او جواب داد :من دوست دارم که یک سکته قلبی خفیف بگیرم و شوهرم...!!!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
MR.prograM