میتونید هر روز به سایت ما سر بزنید و مطالب جدید مارو بخونید

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «د» ثبت شده است

داستان کوتاه ارزو

هتخته سیاهمگی به صف ایستاده بودند تا از آنها پرسیده شود ؛ نوبت به او رسید : "دوست داری روی زمین چه کاره باشی؟" گفت: می خواهم به دیگران یاد بدهم، پس پذیرفته شد! چشمانش رابست، دید به شکل درختی در یک جنگل بزرگ درآمده است. باخودگفت : حتما اشتباهی رخ داده است! من که این را نخواسته بودم؟!....


سالها گذشت تا اینکه روزی داغ تبر را روی کمر خود احساس کرد ، با خود گفت : این چنین عمر من به پایان رسید و من بهره ی خود را از زندگی نگرفتم! با فریادی غم بار سقوط کرد و با صدایی غریب که از روی تنش بلند میشد به هوش آمد!حالا تخته سیاهی بر دیوار کلاس شده بود!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
MR.prograM

بیل گیتس در رستوران

http://www.parsnaz.ir/upload/34/0.051132001317143824_parsnaz_ir.jpgبعد از خوردن غذا بیل گیتس 5 دلار به عنوان انعام به پیش خدمت دادپیشخدمت ناراحت شد.بیل گیتس متوجه ناراحتی پیشخدمت شد و سوال کرد : چه اتفاقی افتاده؟پیشخدمت : من متعجب شدم ....

بخاطر اینکه در میز کناری پسر شما 50 دلار به من انعام داد در درحالی که شما که پدر او هستید و پولدار ترین انسان روی زمین هستید فقط 5دلار انعام می دهید !

گیتس خندید و جواب معنا داری گفت :او پسر پولدار ترین مرد روی زمینه و من پسر یک نجار ساده ام.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
MR.prograM